علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 17 روز سن داره
احمد رضااحمد رضا، تا این لحظه: 4 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره
وبلاگ علیرضا و احمدرضاوبلاگ علیرضا و احمدرضا، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره

علیرضا و احمد رضا

8 ماهگی علیرضا

    می نویسم برای تو ... هشتمین ماهگرد این روزها ، تو : در سینه خیز رفتن پیشرفت زیادی داشتی البته دنده عقب و مدام از این طریق به دنبال کشف دنیای پیرامونت هستی ژست ۴ دست و پا می گیری و خودت رو هل میدی جلو با تکیه به دیوار می ایستی. دست می زنی. کاملا بدون کمک می نشینی. علاقه شدیدی به کشیدن مو و چنگ زدن داری طوری که موهای مامان از دستت در امان نیست صبح تا شب مدام غلت می زنی و تا کمر زیر مبل میری انگشت شصت پاتو می خوری و من از دیدن این صحنه سیر نمیشم وابستگی ات به من بیشتر شده و می خواهی هر لحظه کنارت باشم این وابستگی تو برای من لذتی دارد وصف نشدنی..‌ ممنونم که مثل همیشه صبوری می کنی پسر بی مثال من! دلبر ش...
26 ارديبهشت 1395

7 ماهگی علیرضا

    می خواهمت ای هر چه مرا خواستنی تو ... تو جانِ منی ... جانِ منی ... جانِ منی تو ... ۷ماهگیت مبارک نفسم #علیرضاجون#عشق_مامان#نفس_بابا#۷ماهگی علیرضا و معصومه جون(دخترخاله ی مامان) ️ ️                       ...
26 فروردين 1395

6 ماهگی علیرضا

    مثل نفس هایم دوست دارمت همانقدر بی اختیار... همانقدر تا پای جان... به جمع غذا خورها خوش اومدی عزیزم ۶ ماهگیت مبارک #علیرضاجون_عشق_مامان_۶ماهگی علیرضا و امیرعلی جون(پسرخاله مرضیه) ️ ️                 ...
26 اسفند 1394

4 ماهگی علیرضا

    شادترین رنگ را امروز به زندگیت بزن نگاه مهربانت صورتی اندیشه ات سبز آسمان دلت آبی و قلب مهربانت طلایی زندگی زیباست #علیرضاجون#عشق_مامان#زندگی_بابا#۴ماهگی                 ...
26 دی 1394

3 ماهگی علیرضا

    تو مثل دلبری های پاییز می مانی آدم نمی داند نگاهت کند یا کوچه به کوچه عاشقانه در آغوشت بگیرد ۳ ماهگیت مبارک طنازم #علیرضاجون#عشق_مامان#زندگی_بابا#۳ماهگی علیرضا و امیرعلی جون(پسرخاله مرضیه) ️ ️                   ...
26 آذر 1394

1 ماهگی علیرضا

    نفس هایت ضربان قلبم را به شماره می اندازد تو آرام آرام نفس بکش من لحظه به لحظه دیوانه ات میشوم عشقم،عزیزکم، یک ماهه شدنت مبارک #علیرضاجون#عشق_مامان#زندگی_بابا#۱ماهگی                   ...
26 مهر 1394

علیرضا به دنیا اومد

    عزیزم ,فرزندم من مادرت هستم… من با عشق, با اختیار, با اگاهی تمام پذیرفته ام که مادر باشم تا بدانم خالقم چگونه مخلوقش را دوست میدارد هدایت میکند و در برابر خواسته های تمام نشدنی اش لبخند میزند و در اغوشش میگیرد, من به اختیار مادر شدم تا بدانم معنی بی خوابی های شبانه را تا بیاموزم پنهان کردن درد را پشت همه حجم سکوتی که گاه از خودگذشتگی نامیده میشود… تا بدانم حجم یک لبخند کودکانه شما می تواند معجزه زندگی دوباره ام باشد… من نه بهشت می خواهم نه اسمان و نه زمین … بهشت من زمین من و زندگیم نفس های ارام کودکی شماست من مادرم ,همانی که خالقم ذره ای از عظمتش را به من بخشید تا تجربه کنم حس بزرگی و لایت...
26 شهريور 1394